رمان از تجریش تا راه آهن قصه ی تضاد ها ی دو قشر از جامعه است که هر دو زیر سقف آسمان و در یک شهر زندگی می کنند اما میان آنها فاصله بسیار است.

 

رمان از تجریش تا راه آهن

خلاصه ی رمان:

از تجریش تا راه آهن، قصه ی دختری است به نام گلی که گلفروشی کوچکی داردو در اوقات بیکاری ،خاطرات کودکی اش را در دفتر خاطراتش می نویسد و پرده از راز ی بر می دارد که دلش زیر تلی از سنگینی بار آن مدفون شده استهن،

قصه ی دختری است به نام گلی که گلفروشی کوچکی داردو در اوقات بیکاری ،خاطرات کودکی اش را در دفتر خاطراتش می نویسد و پرده از راز ی بر می دارد که دلش زیر تلی از سنگینی بار آن مدفون شده است.

قسمتی از رمان:

« گلی خانوم ، جون مادرت، ما رو با اوستامون در ننداز و قاطی حساب کتاباتون نکنید. اخلاق حسین آقاچیز مرغیه و از نون خوردن می افتیم، دفعه ی پیش تا مرز اخراج رفتم و برگشتم.»

آخ چه می کرد با این بستنی فروش عاشق پیشه ؟ که ده دوازده روزی می شد که بساط خاطرخواهیش را کنار باغچه ی دل او پهن کرده بود!؟

چاره ای نبود قبل از این که کار به جاهای باریک تر کشیده شود، می بایست، رفتار قاطعانه تری از خود نشان می داد.اما فعلا راهی جز تسلیم نداشت و از سر نارصایتی، گوشه ی لبش چین بر داشت و گفت:

« خیلی خوب ، بستنی رو بگذار و برو ، خودم میام با حسین آقا حساب می کنم»

رحیم با یک خنده ی گل گشادکه دندان های درهم و بر همش را سخاوتمندانه نشان می داد، چشمی غلیظ گفت وهمان کرد که گلی گفته بودو بعداز آن با پر پیش بند سفیدش دستهایش را پاک کرد و با یک خداحافظی سرسری بیرون رفت.