نام رمان : چشمان عاشقم راببین
نویسنده : س.شب
ژانر : عاشقانه
سطح رمان : معمولی
ویراستاران : بدون ویراستاری
تعداد صفحات کتاب : 389 پی دی اف
منبع تايپ رمان : انجمن نگاه دانلود
تعداد دانلود : 49,713
این رمان روایت عشقی است ممنوعه ، عشق و علاقه ای یکطرفه سراسر انتظار و صبوری به امید دیده شدن از از معشوق و اتفاقات پیرامون دختر داستان
خلاصه :
دباره ی دختری که عاشق میشه.
عاشق کسی که حق نداره عاشقش بشه.
یک عشق ممنوع..ومنتظر میشه..
به امید اینکه معشوق چشمان عاشقش روببینه
.
قسمتی از رمان:
کلیدو تو در چرخوندم .
صداشون از تو حیاط میشنیدم.
به در ورودی خونه نزدیک شدم.
صدای داد بابا بلند شد.
-من بهت گفتم مرسده با کسی ازدواج کنه که من میگم همون یکی رو به تو سپردم بسته.
-اخه پسره خیلی خوبه خانوداش خیلی خوبم.
تا کی میخوای نگهش داری ۲۶ سالشه.
-خانم نمیخوام شوهرش بدم همون یکی ابرومو برد بسته.
-تاکی میخوای نگهش داری مرد.این بچه داره سنش میره بالا بعد کسی نمیاد بگیرتش.
تا حالا هم که خواستگار داره چون خوشگله. وگرنه الان مردم دنبال دخترای ۱۸-۱۹سالن.
-به درک که ازدواج نکنه اون یکی که ازدواج کرد چه گلی به سرمون زد .بعد یک سال برگشت.
بهت گفتم هرکسو خودم انتخاب کنم مرسده زن اون میشه حق مخالفتم نداره.
-این جوری که نمیشه باید خودشم بخواد.
-من باهاش شرط کردم اگه میخواد درس بخوبه باید فقط با کسی که من میگم ازدواج کنه.
اونم قبول کرد.
بازم دعواهای همیشگی سر خواستگاری من.
بازم ماجرای مهرسای بیچاره.
از پله های کنار حال اروم بالا رفتم مامان وبابا تو اشپزخونه بودن هر چند وقت که برام خواستگار
میامد همین آش بودو همین کاسه.
میدونستم الان مهرسای بیچاره داره عذاب میکشه.
مهرسا خواهرم بود ۳۰سال داشت دلم برای سرنوشتش میسوخت.
وارد اتاق شدم مهرسا گوشه ی اتاق نشسته بود دستاش رو گوشاش بود.
رفتم جلوش.
سرشو بالا آورد نگام کرد.اشک تو چشماش جمع شده بود.
دستاشو آورد پایین.
-سلام.
_سلام.کی آمدی.
-الان.
-خوبی.
-می بینی که بازم شروع کردن.
-ولشون کن تو هنوز عادت نکردی.
-نه…دیگه از سرکوفتای بابا خسته شدم.
الان ۴ساله داره بهم سرکوفت میزنه.
روایت زندگی دختری از تبار ایل ترک زبان بزرگ قشقایی که درخانوادهای اصیلزاده به دنیا آمده و باید طبق اصالت خانوادگیاش رفتار کند. سنتهایی که زندگی این دختر را
رمان از تجریش تا راه آهن قصه ی تضاد ها ی دو قشر از جامعه است که هر دو زیر سقف آسمان و در یک شهر زندگی می کنند اما میان آنها فاصله بسیار است.
رمان عطر بارون،بوی سیب حکایت دختری است که پس از یک جدایی در تلاش برای مبارزه با مشکلات هست
این رمان در مورد صندوقچه ای هست که بعد از مادربزرگ به دست نوهاش می افتد و او حالا با اسراری مواجه هست که برایش دردسر درست میکنند
پایان نامه مقدونی توصیف زندگی که بخاطر افکار افراد قدم به مسیر اشتباهی گذاشته میشود
رمان مینو سپنتا انگره رمانی است با ژانر تخیلی در مورد سرزمین ارواح و نجات یکی از شخصیت های رمان از این سرزمین است
عاشق عکس جلدشم
با سلام و خسته نباشید خدمت دوست عزیزم. عالی بود. دوسش داشتم. سبک و موضوع رمانتون عالی بود. مرسی. منتظر رمانهای بعدی تون هستم.
موفق باشید.
یاحق
خیلی قشنگ بود
گیراوجالب نبود…
Misiìiiiiiiiiiiii khob bod
خیلی قشنگ بود، خیلی خوشم اومد ممنون بابت این رمان زیبا. منتظر رمان های بعدی ات هستیم
سلام رمان قشنگی بود موفق باشین نویسنده عزیز
ﺩﻭﻳﺴﺖ و ﻧﻮﺩ ﻧﻔﺮ ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻛﺮﺩﻥ ﻭﻟﻲ ﻫﻴﺸﻜﻲ ﻧﻆﺮ ﻧﺪاﺩﻩ?
ﻋﺎﻏﺎ ﻛﻤﻚ ﺭﻣﺎﻧﺶ ﺧﻮﺑﻪ ﻣﺎﻡ ﺑﺨﻮﻧﻴﻢ?
به نظر من که قشنگ بود
رمان خوبی بود
واقعا رمان قشنگی بود
قشنگ بود مرسی
خیلی قشنگ بود مرسی
خواهش میکنم
یعنی جامعه پزشکی ما میتونه بر علیه این رمان شکایت کنه
اخه اینا دکترن ؟ نه واقعا دکترن ؟
یک کتاب به شدت ضعیف که حتی به صفحه ۵۰ هم به زور میتونی برسی با دیالوگهای فوق تخیلی که از زبان یک دکتر قرار شنیده بشه اینا مثلا دکترای مملکت بودن رفتارشون حتی در حد بچه های کلاس ششم هم نبود اخه
دوست عزیز نویسنده خواهشا قبل از نوشتن کمی مطالعه کن
شروع قشنگی داشت ، ولی در کل خوب بود ، ممنون از نویسنده عزیز و این سایت عالی
سلام ممنون به خاطر رمانای خوبتون،میشه چند تا رمان مثل رمان طلاهای این شهر ارزانند رو بهم معرفی کنید
قشنگ بود
دوستش داشتم
قشنگ بود
خیلی زیبا بود
خیلی قشنگ بود
سلام چطوری عضوسایت بشم؟
سلام..در انجمن نگاه دانلود عضو شوید