نام رمان : جدال نهایی (جلد پایانی لیانا)
نویسنده : zahra bagheri
ژانر : تخیلی، فانتزی
سطح رمان : معمولی
ویراستاران : Zahraツ و رهـــــrคhคــــــا
تعداد صفحات کتاب : 278 پی دی اف
منبع تايپ رمان : انجمن نگاه دانلود
تعداد دانلود : 10,899
بعد از جمع شدن ارتش بزرگ جنگ با دشمن خونی آغاز می شود
خلاصه:
روبی پس از جمع کردن ارتشی بزرگ و متحد، به جنگ تنها دشمن خونی اش،نارسیسا رفته و نبردی را آغاز می کند که پایان دهنده ی نفرین هِدِس و آزادی مردم آدونیس است.
او به قصد انتقام مرگ گذشتگانو عزیزانش به پا می خیزد تا یک بار برای همیشه سایه ی سیاه تاریکی را از سرزمینش برداشته و…
.
قسمتی از رمان :
روبی با آخرین سرعت به سمت چادر جاناتان می دوید، سرعتش چنان زیاد بود که چند بار تا مرز
افتادن پیش رفتاما به موقع تعادلش را حفظ کرده و به دویدن ادامه داد.
باورش نمی شد که پس از چند هفته، در نهایت ملکه کاترین اجازه ی ورود به قصر را به او داده باشد .
وقتی این خبر را از فِرِدشنید آنقدر هیجان زده شد که مقداری از نوشیدنی اش از دهانش به بیرون پاشید
و لباسش را خیس کرد.سپس بلافاصله از چادری که دوستانش در آن دور هم جمع شده بودند بیرون پریده
و بی توجه به اعتراض آن ها به سمت چادر جاناتان به راه افتاد. وقتی به چادر رسید چند ثانیه صبر کرد
تا نفسش بالا بیاید، آن گاه دستش را بلند کرد تا در بزند که ناگهان به یاد آورد چنین کاری ممکن نیست،
از این رو تنها سرفه ی خشکی کرده و به آرامی ورودی چادر را کنار زد.
محل اقامت جاناتان مثل دفعه های قبل مرتب و تمیز بوده و وسایل کمی در آن به چشم می خورد:
یک تخت خواب چوبی در گوشه یچادر با میزی که روی آن پر از مجسمه های دست ساز خودش بود،
فرشینه ی فیروزه ای زیبایی که کف چادر انداخته بودند و چند صندلی چوبی.
چادر عظیم و طلایی رنگ جاناتان تنها شامل همین وسیله های بی ارزش و ساده بود.
روایت زندگی دختری از تبار ایل ترک زبان بزرگ قشقایی که درخانوادهای اصیلزاده به دنیا آمده و باید طبق اصالت خانوادگیاش رفتار کند. سنتهایی که زندگی این دختر را
رمان از تجریش تا راه آهن قصه ی تضاد ها ی دو قشر از جامعه است که هر دو زیر سقف آسمان و در یک شهر زندگی می کنند اما میان آنها فاصله بسیار است.
رمان عطر بارون،بوی سیب حکایت دختری است که پس از یک جدایی در تلاش برای مبارزه با مشکلات هست
این رمان در مورد صندوقچه ای هست که بعد از مادربزرگ به دست نوهاش می افتد و او حالا با اسراری مواجه هست که برایش دردسر درست میکنند
پایان نامه مقدونی توصیف زندگی که بخاطر افکار افراد قدم به مسیر اشتباهی گذاشته میشود
رمان مینو سپنتا انگره رمانی است با ژانر تخیلی در مورد سرزمین ارواح و نجات یکی از شخصیت های رمان از این سرزمین است
قشنگ بود
واقعاااااا قشنگ بود هم کل رمانت هم پایانش
خیلی خوب نوشتی یکی از بهترین رمان هایی بود ک خوندم بازم ب نوشتن ادامه بده چون نوشته هات عالیهههه
خانومی که میگی روبی با وجود اتفاقات ترسو بود. باید بهت بگم که همه ی آدم ها هر چند شجاع بازم می تونن بترسن. ترس گناه نیست. رهبر یک گروه هم می تونه باشه. خود من هم آدم شجاعی هستم ولی خیلی پیش میاد که بترسم. در ضمن لیانا اگر نمی مرد این همه اتفاق نمی افتاد، پس باید می مرد. و نکته ی بعدی اینکه جاناتان قدرت زنده کردن و نداشت. سوم اینکه پدر روبی هم هیچ نقش پر رنگی نداشت و مرگش جز اتفاقات رمان بود. عزیزم تو اگه رمان و کامل و درست خونده بودی همه ی این نکته ها رو متوجه می شدی. من انتقاد پذیرم، ولی فقط یک انتقاد درست، نه اینکه کسی بخواد واسم در مورد رمان خودم تکلیف معین کنه. ممنون از نظرت
لیانا میمیره توی داستانتون؟
خیر
بله
به نظر من که هر چهار جلد عالیییییی بود. در ضمن همه ی آدم ها هر چقدر هم شجاع باشن بازم در مواقعی میترسن. خودت داری میگی انسان. روبی خدا نبود که نترس باشه. در ضمن لیانا اگه نمی مرد که این همه اتفاق نمی افتاد. به نظر من قلم نویسنده فوق العاده بود.
اول فکر کردم که اولین تجربت نیست و چن تا رمان نوشتی برای همین یکمی ناراحت شدم و گفتم این رمان برای یه نویسنده زیادی خام بود.ولی دیدم که نوشته بودی تجربه اولته.
برای تجربه اول تا حدودی خوب بود ولی شما میتونستی شخصیت روبیو که حکم ملکه آینده و رهبر یه گروه بود و استوار تر و محکم تر نشون بدی چون روبی خیلی ترسو بود و شجاعت نداشت با اینکه این همه اتفاقو پشت سر گذاشته بود ولی بازم ترس و وحشت داشت درحالیکه باید خودشو برای رویارویی با اتفاقای بدتری آماده میکرد.واینکه شخصیت های اصلی هم کشته میشدن پدر روبی میتونست زنده بمونه چون جاناتان یک جادوگر بود لیانا و جان هم همینطور .جلد اول خیلی خوب بود تا قبل مرگ لیانا، راستش با شخصیت لیانا خیلی انس گرفتم برام دوسداشتنی و جذاب بود.
در هر صورت امیدوارم که روز به روز موفق تر بشی و بتونی رمانی با قلمی پخته بنویسی. خسته نباشی و ممنون
عالی بود واقعا